سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
به نعمت پروردگارتان ـ عزّوجلّ ـ اعتراف کنید و از همه گناهانتان به سویش توبه نمایید که خداوند، بندگان سپاسگزارش را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
تحقیقات و مقالات

نویسنده:

گرچه خواندن خبرهای عجب از مبدا ایران برای خبرخوانان جهان در سه سال اخیر عادی شده است، اما گاه خبرهائی هست که دقایقی و یا ساعت هائی آدمی را مشغول می دارد. از آن جمله این خبر که دبیر جدید شورای عالی امنیت ملی در اولین دیدار مستقل خود به سولانا گفته سخن های علی لاریجانی را قبول ندارم، دیگر این که رییس جمهور در اجلاسی زیر آرم خلیج عربی نشسته و با لبخند، وعملا سند و مدرک مهمی به دست همسایگان جنوبی داده است، کاری که می تواند فاجعه ای باشد اما دستگاه تبلیغاتی دولت ببا دروغ و تبدیل آن نام به خلیج فارس، سفر وی را تبدیل به فتح الفتوحی دیگر کرده اند.

چه جای شگفتی وقتی آقای جلیلی که برخی شک دارند در حالی که عضو شورا نیست بتواند دبیر آن باشد در اولین دیدار مستقل خود با کمیسر خارجی اتحادیه اروپا به قول دیپلوماتی فاجعه آفریده است، رییس دولت بدون نگرانی از سئوال و استیضاح مجلس در اجلاس دوحه زیر تابلو مجلس تعاون خلیج العربیه بنشیند. یعنی به همین سادگی همه آن تلاش ها برای جلوگیری از تعویض نام خلیچ فارس و کاربرد این اسم مجعول، به همین سادگی رفع شد.

هر کدام از این دو خبر را باید خواند.

البته وقتی دولت جدید بر سر کار آمد آقای علی لاریجانی با همه انتقادی که به روند گذشته پرونده هسته ای داشت اما در جائی ثبت نیست که به طرف خارجی گفته باشد که سخن های مذاکره کننده قبلی را قبول ندارم،که اگر چنین امری متداول جهانی بود سنگ روی سنگ بند نمی شد. و فقط تجسم کنید که مناقشات جهانی تا چه اندازه انبوه می شد در حالی که الان با توافق و تفاهمی تمام می شود و اگر دولتی هم عوض شد، جانشینانش به طور طبیعی همان ها را ادامه می دهند. چنان که از جمله سیاست ورزی ها و تدبیرهای سران اولیه جمهوری اسلامی یکی هم این بود که چند روزی بعد از انقلاب همین که یکی از روحانیون سخن از ادعاهای ایران بر بحرین گفت دولت اعلام داشت که جمهوری اسلامی به توافق های دوران پادشاهی متعهدست و بحرین را به رسمیت شناخته است. بر همین منوال بود که صدام نتوانست لغو قرارداد 1975 را از جمهوری اسلامی بخواهد. و باز بر همین منوال طلب ها و سرمایه گذاری های خارجی دوران پادشاهی تحویل جمهوری اسلامی داده شد. حالا چگونه باید سخن دبیر جدید شورای امنیت ملی ایران را به گوش دنیا رساند، بی آن که تعجبی بدان دست دهد.

نه تمام گروهی که در دولت فعلی بر سر کار آمده اند بلکه تا این جا می توان گفت که آقای احمدی نژاد حتما معتقد به تولید مدام عجب است و برای این کار برنامه هر روزه دارد بی توجه به مصلحت ها. دستگاه عجب سازی وی از جمله بر بنیاد این اصل بنا می شود که می توان با تبلیغات این عجب ها را به غرور ملی تبدیل کرد. وی در بازگشت به روش ها و هنرهای اوایل انقلاب، چنان که به صراحت در مبارزات انتخاباتی اش وعده داد و کس نشنید، فرمان را برگردانده به دوران عجب. به دورانی که هر روز خبری شگفتی ساز از ایران می رسید. مگر نه که لوموند فردای تشییع جنازه سه میلیونی آیت الله خمینی نوشت "آخرین شگفت آفرینی مردی که ده سال برای دنیا شگفتی ساخت". احمدی نژاد بر همین اساس در همین دو سال و نیم است که این را تسری داده که نفس کار خارق عادت مثبت است.نفس شگفتی زیباست و نفس شگفت زده شدن دیگران باعث پیروزی است.

اول بار که ایرانی ها نشان دادند که سیاست خاصی در برابر مسائل چهانی دارند همان زمان انقلاب بود و در گزارش های رمزی کلارک و ماموران انگلیسی و دیگران که به نوفل لوشاتو فرستاده شده بودند، درج است. این اسناد نشان می دهد که در برابر شگفتی آفرینی های ایرانیان، جهانیان به ظاهر معقول هم دست به کارهای محیر العقول زده و سخن های نگفته گفته اند. از نوشته تحسین آمیز و باورنکردنی ژیسکاردستن درباره انقلاب ایران [ که طلوع تمدنش خواند و هنوز گاهی، چپ های بدجنس فرانسوی، این تعبیر را به رخ او می کشند] تا دو هفته بعدش که رییس سازمان اطلاعات همان فرانسه برای شاه پیام فرستاد که تنها راه رهائی آن است که آیت الله را برای تفریحات از پاریس به ایتالیا بکشانیم و در آن جا به ترتیبی تیری در کنیم که چون شلوغ است و چپ ها هم از این کار می کنند، همان طور که در مورد الدومورو معلوم نشد این جا هم کمی سروصدا می شود و تمام. فرانسوی ها حتی توجه نکردند که مخاطب این پیام که قرار بود بابتش از آن ها متشکر شود، از یادآوری همان دو روزی که در دوران کودتای 28 در رم بود هنوز برخود می لرزد و شب ها کابوس می بیند. چه رسد به چنین طرح ماجراجویانه ای که یک سر آن درسرزمین مافیا و پاپ، و سر دیگرش در اسناد فرانسوی های دهن لق باشد که وقتی در کافه می نشیند رنگ لباس خواب همسرانشان را هم لو می دهند.

از همان زمان حضور رهبر انقلاب ایران در زیر درخت سیب نوفل لوشاتو بود که غربی ها دریافتند که با یک بازی نوع تازه روبرو هستند که برنامه و وسیله کشفش در کامپیوترهای وزارت دفاع شان نیست. ایشان به تهران آمد و انقلاب پیروز شد و آن ها هنوز مشغول کشف رمز بودند که خبر رسید بعد از خداحافظی پرسوز و گداز ماشالله قصاب با ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در تهران، این دفعه گروه دیگری از ایرانیان که کتاب های فلسفی در زیر بغل دارند ریخته اند به سفارت آمریکا و چشم ماموران آن ها را بسته اند. بعضی هایشان کتاب فلسفی می خوانند و برخی هم مانند خانم ماری مترجمشان گاهی از فرصت استفاده می کند و خود را برای کندن انار به بالای درخت ضلع شرقی سفارت ایالات متحده آمریکا می رسانند. آمریکا سرگرم پیدا کردن واسطه هائی برای نجات گروگان های خود بودند که شنیدند پرسروصداترین عضو شورای انقلاب که نشریه معتبر کریشن سانینس مانیتور خبر داده بود که با سازمان های اطلاعاتی شوروی ربطی دارد، گریم کرده، در پاریس به ملاقات هامیلتون جردن فرستاده ویژه جیمی کارتر رییس جمهوری رفته است. البته دوست دختر فرانسوی صادق قطب زاده بعدا در کتابی که به سبک فاسق خانم چاترلی نوشته شده فاش کرد که وزیر خارجه جمهوری اسلامی فقط هم برای آن ملاقات پنهانی به پاریس نرفته بود بلکه کارهای مهم تری داشته است. چنان که هامیلتون جردن هم آن طور که برای جیمی کارتر مبلغ سابق مذهبی وانمود می کرد فقط برای نجات گروگان های آمریکائی سفر نمی کرد بلکه وقتی با هواپیمای اختصاصی کاخ سفید به پاناما رفت فقط برای آن نبود که جلو شاه را بگیرد که برای معالجه به نیویورک نرود بلکه در عین حال لازم بود که در کنار استخر یخ بزرگی را در لیوان ویسکی خود بگرداند، و زیر آفتاب درخشان پاناما سیتی با توریخوس دیکتاتور بدنام پاناما آن قدر شنگولی کند که بفهمد که وی نظر سوئی با ملکه سابق ایران دارد که همان زمان چند صد متر آن طرف تر مشغول اسکی روی آب با فرزندان خود بود. و این همان ملاقاتی است که درش فرستاده ویژه کاخ سفید فهمید که حال پادشاه ایران هم چندان بد نیست و دو روز قبل به هوای معالجه دندان، به دستیاری فرستاده ویژه راکفلر، دمی به خمره دخترکان پانامائی زده است.

همین مقدار اطلاعات از ایرانی ها، حتی قبل از آن که خبر گیر کردن هلی کوپترهای مجهز و صد میلیون دلاری وزارت دفاع آمریکا در توفان شن به فروشنده سابق بادام زمینی برسد، گیج کننده بود چه رسد که نیمه شبی به رییس جمهور که در کاخ سفید خواب نداشت خبر دادند بین ایرانی ها که مسوولیت لجستیک عملیات روباه صحرا را به عهده گرفته اند، در صحرای پشت بادام دعوا شده و آمریکائی ها را ول کرده اند و دارند راننده یک وانت را بازجوئی می کنند که مقداری گازوئیل قاچاق کرده و از یزد به نطنز می برد. آمریکائی برای نشان دادن میزان دقت و صحت گزارش های خود از منطقه پشت بادام، در انتهای گزارش تاکید کرده بود که ممکن است راننده وانت که در همان فاصله از دست ماموران کلنل بک ویچ گریخت در حال حمله گازوئیل از یزد به نطنز باشد نه برعکس. و از این زمان به بعد مشکل کاخ سفید و تمام اجزایش این بود که رییس جمهور "پشت بادام" را نمی توانست ادا کند. در آن زمان آمریکائی ها خیلی به فن بیان اهمیت می دادند و اصلا قابل تصور نبود که چهار پشت بعد از کارتر کسی وارد همان کاخ سفید می شود که حتی واشنگتن را هم نخواهد توانست تلفظ کند.

به این ترتیب داستان پرآب چشم ایران و آمریکا در صد و پنجاهمین سال از آغاز خود همواره مشحون از خبرهای شگفتی آور بوده است تا حالا که بزرگ ترین مفسران جهان را به این فکر انداخته که داستانی که انتهایش از پیش قابل حدس و گمان است اصلا نیازی به تحلیل و تفسیر ندارد. و می توان گفت در عمر دویست و پنجاه ساله آرشیو ملی آمریکا هیچ کشور دیگر جهان چنین گزارش های وجود ندارد که این همه ضد و نقیض، و در عین حال نشان دهنده طنز و ذوق هنری باشد.

آخرین تحول عجب وقتی بود که سیا در یک پیروزی بزرگ اطلاعاتی که در پنجاه سال گذشته از این سازمان دیده نشده دریافت آن جوان سیاه مو که در تیر سال 1384 رییس جمهور ایران شد همان جوانی است که روز پنج نوامبر 1980 در محوطه سفارت آمریکا در تهران، قبل از آن که چشم بند کارکنان سفارت باز شود، با دو تا جوان سیاه موی دیگر جر و بحث می کرد و می خواست اول به سفارت شوروی حمله ببرند و گروگان بگیرند بعد به سفارت آمریکا. همان دانشجوئی که آن زمان همیشه ساکت و اخمو بود و حالا مدام می خندد. و این در حالی است که هنوز آن اختلاف بیست و هشت قبل ادامه دارد و این رییس جمهور جدید به کسانی که سرانجام حرف وی را نشنیدند و سفارت آمریکا را برای اشغال ترجیح دادند حالا می گوید آمریکائی های طرفدار غرب و وابسته وتسلیم شده ... و آن گروگان گیرندگان که از کار خود چندان راضی به نظر نمی رسند در جواب محمود احمدی نژاد [که احتمال تلفظ نامش برای باهوش ترین رییس جمهور تاریخ آمریکا یعنی بیل کلینتون هم وجود ندارد] می گویند دولت بهترست مواظب مسکو باشد. و چرا این را می گویند چون که گویا احمدی نژاد از خوشحالی این که پیشنهادش قبول نشد و سفارت روسیه در تهران اشغال نشد، رفته و با جانشین برژنف دل داده و قلوه گرفته و نگرانی وجود دارد که این وسط، و در حالی که ژاندارمی خلیج فارس از دست ایران به در رفته و شده نمایشگاه زراخانه های جهان، بحرخزر هم با همه خاویار و اشپل ماهی هایش وجه المصالحه سیاست بشود.

عجب دوم

اما خبر شگفت آور دوم که به نوعی به اولین ربط هم دارد همان صدها خبری است که صدا و سیما و روزنامه های هوادار دولت منعکس کرده اند.چنین وانمود کرده اند که رییس جمهور در اجلاس شورای همکاری خلیج فارس شرکت کرده است در حالی که به شهادت عکس ها و آرم بزرگ نمائی شده آن جا "مجلس تعاون خلیج العربیه" است. رسانه های داخلی عکس های دوحه را هم سانسور کنند تا معلوم نشود رییس جمهور زیر تابلوئی نشسته که روی آن به درشت [و ظاهرا به عمد] نوشته شده مچلس تعاون خلیج العربیه . جالب این که در آرم رسمی شورا همین نوشته هست منتهی آن آرم دورتر از نقطه ای است که آقای احمدی نژاد نشسته، به همین جهت خلاف اصل و قاعده نوشته درشت و روشنی آورده اند بالای سر هیات ایرانی با لبخند، نصب کرده اند که دیگر جای هیچ انکار نداشته باشد.

چنین تصمیم و عملی بدون شک عقوبت دارد و اثرگذارست و خواهید دید که بزودی زود به آن استناد خواهد بود. اما خطائی چنین می توانست سهل انگاری ماموران وزارت خارجه و سفارت ایران عنوان شود و با توضیحاتی متداول برای پوشاندن حقیقت، پرده پوشی شود، اگر تبلیغات کیهان و روزنامه های هوادار دولت نبود. کیهان در سرمقاله خود همان شگردی را به کار برده که در مورد اجلاس سران بحرخزر به کار برد. آن جا هم از پیروزی بزرگ خبر داد، و خواستار برپائی چشن ملی شد. هر چه جماعت پرسیدند چه شده است که چنین جشنی لازم است گفت نفس برپائی اجلاس در تهران خبرسازست. امروز هم کیهان در عنوان بزرگ خود نوشته "اجلاس دوحه دهن کجی به آناپولیس" و به این ترتیب لبخند آقای احمدی نژاد در میان شیوخ و سلاطین عرب معنادار شده است. کیهان در سرمقاله خود هم همین مضمون را تکرار کرده و چندان حضور احمدی نژاد را در این اجلاس موفقیت قطعی دانسته که پرسیده "آیا با این اوصاف آیا ائتلافی بین کشورهای عربی با همراهی آمریکا علیه ایران شکل گرفته و یا خواهد گرفت؟! بی تردید دعوت از احمدی نژاد برای حضور در اجلاس دوحه اگرچه به مفهوم آن نیست که تمامی موانع اتحاد و یکپارچگی میان ایران اسلامی و سایر کشورهای حاشیه خلیج فارس به طور کامل رفع شده است ولی رخداد اخیر را می توان گام بلندی در این مسیر تلقی کرده و نشانه روشنی از ناکامی آمریکا در دور کردن کشورهای منطقه از یکدیگر ارزیابی کرد. نباید از نظر دور داشت که آمریکا در اندیشه شکست و انزوای ایران است و در این مسیر شوم از هیچ تلاشی فروگذار نخواهد کرد، اما هرگز قادر نخواهد بود مانع ظهور ایران به عنوان سمبل اقتدار اسلامی در خاورمیانه و جهان شود. جاده دشمنی با ایران هر روز باریکتر می شود"

گرچه کیهان انتظار جواب به سئوال خود ندارد اما می توان نوشت " ائتلافی علیه ایران عملا با وجود سیاست هائی مانند دولت احمدی نژاد شکل گرفته است اما بزرگی ایران که هیچ ربطی به این دولت و هیچ دولت دیگری ندارد، مانع از آن می شود که شیوخ آمال خود را به اجرا نزدیک کنند. اما شما هر چه توانستید برای ضعف ایران انجام دادید که اگر دنیا به جیغ و تبیلغ و فریاد بود به قاعده موسولینی با لباس سرباز دشمن دستگیر و تیرباران نمی شد. اگر تاریخ سیاست با فریاد نوشته می شد و قدرت بر همین قسم تقسیم می شد هیتلر در برچسگادن خود را نمی کشت. تصویری که دیروز از ایران در چشم شیوخ جنوب خلیج فارس نقش بست تصویری کوچک نمائی شده از ایران واقعی است. تصویر کشور ترسیده از مردمان خود که ناگزیرست نام اجلاسی را که رییس دولتش در آن شرکت کرده از مردم پنهان کند. دروغ بگوید و به مردم جور دیگر وانمود کند. با این همه در ازای راه دادن خود به آن ها که با استفاده از ضعف دولت مرکزی ایران، گاز منطقه پارس جنوبی را می برند، از ادعاهایشان در مورد سه جزیره دهانه هرمز هیچ کم نمی کنند، باز در فاصله مدت کوتاهی نماینده دولت ایران به حضورشان می رود و تازه به آن ها وعده می دهد که آب آشامیدنی و گاز به آن ها بدهد. باید پرسید مگر مردم دوبی و دوحا از مردم تشنه خرمشهر و آبادان که تابستان ها ساعت ها آب ندارند، تشنه ترند. گناه میلیون ها مردم جنوب ایران چیست که با دست خالی همین بیست و پنج سال پیش از کشورشان و خانه شان دفاع کردند، حالا پاداششان این شده که آب شیرین کارونی آن ها قطع شده یا در لوله به یزد و کرمان رفته و به جایش آب شور در لوله هایشان سوار شده و قرارست دستگاه آب شیرین کن برایشان بخرند که هنوز نخریده اند، حالا آبشان را به ساکنان جنوب خلیج فارس وعده می کنید که همه چیز دارند و رشک منطقه اند.

از بین تملق گوئی های مشمئز کننده جناح راست به دولت حاضر، که در آرزوی دست داشتن در قدرت صورت می گیرد، بخوانید استدلال های حمیدرضا ترقی (مسوول کمیتة سیاست خارجة حزب موتلفه) را که با تایید کامل سیاست‌های دولت نهم در قبال برگزاری شورای همکاری خلیج‌فارس می‌گوید: «با توجه به این‌که این شورا عمدتا در انحصار کشورهای عربی حوزة خلیج‌فارس بوده است، دعوت از رییس‌جمهوری اسلامی ایران به معنای پذیرش ایران به عنوان یک عضو همسایه و همچنین پذیرش این امر است این خلیج‌فارسی هم هست که این خود به معنای عقب‌نشینی این کشورها از مواضع گذشته‌شان در قبال ایران است.»

چه صفت می تواند داد به کسی که گفته "عدم حضور ایران در اجلاس‌های پیشین این شورا موجب شده است که ایران نتواند به طور کامل از منافع ملی خود در میان کشورهای عربی دفاع کند اما حضور احمدی‌نژاد در این اجلاس، زمینه‌های دفاع ایران از حقوق و منافع ملی خود را فراهم خواهد کرد." این به ابتذال کشاندن رقابت های سیاسی است.

در خبرها به تواتر آمده که در سال 1342 که آیت الله خمینی در زندان بود و با شورش مردم آزاد شد سپهبد پاکروان که ریاست ساواک را به عهده داشت در ملاقاتی به ایشان گفت ما از قول شما اعلام کرده ایم که سیاست چون پدرسوختگی و دروغ است ما با آن وداع کردیم. جواب این بود که " ما آن سیاست را به شما واگذار کردیم و سیاستی می خواهیم که عین دیانت و نماز ما باشد"

پانزده سالی بعد از آن تاریخ، سپهبد به دست نیروهای مرید آیت الله اعدام شد و 42 سال بعد که عفریت قدرت در بغل مریدان آیت الله افتاد آشکار گردید که از آن سخن ها و ادعاها کدام درست است، از جمله به یادآورده شد که وقتی در زمان حیات آیت الله اختلافات درونی فراوان شد وی به صدا در آمد و گفت "من پیرمرد تا به حال یک بار نماز برای خدا نخواندم، نگوئید برای اسلام است که اختلاف داریم، بگوئید برای خودمان است، برای دنیا


چهارشنبه 86 اسفند 1 ساعت 4:6 عصر

نویسنده:

کارتون بروکس از روزنامه تایمز پنجشنبه
این که سازمان اطلاعاتی آمریکا اعلام کرده است که ایران از چهارسال قبل عملیات مربوط به تولید سلاح های هسته ای خود را متوقف کرده است، گرچه هنوز زودست تا اثرش در کاهش التهاب های موجود اندازه گیری شود، اما تا همین جا پیروزی بزرگی است که آقای احمدی نژاد آسان نمی تواند آن را مال خود کند. اما چنان که او دیروز در جمع مردم ایلام گذشت بزرگ ترین پیروزی سده گذشته هم نیست، گوینده چنین سخنی یا معنای سده را نمی داند یا پیروزی را.

این دستاورد ارزشش به از میان برداشتن بهانه ای است که می توانست به حمله نظامی آمریکا به ایران برسد، و ارزش اضافی ش به این است که نشان می دهد همواره لازم نیست قواعد بازی بین المللی به هم ریخته شود تا حقی به کرسی بنشیند. با رعایت قواعد و بازی دست بالاتر، و داشتن اعتماد به نفس هم می توان. و این درس مهمی است برای کسانی که چون خبر گرفته اند که در سال های اول انقلاب بنیانگذار جمهوری اسلامی قواعد بازی های جهانی را نادیده می گرفت و پیروز می شد، گمان دارند که همواره می توان نقش گوریل را در بازی شطرنج ایفا کرد و پیروز از اتاق بیرون آمد. حالا آن که بر سر صدام دیده شد که دنیای کامیپوتری شده حرکات گوریل را مدل ساخت و تقلید کرد، در نتیجه گوریل به وضعیت خنده داری در مغاک گرفتار شد.

گزارش سازمان های اطلاعاتی آمریکا، و به خصوص این که تصمیم به انتشارش گرفته شد، از جمله پیام هائی که در خود درج دارد این است که برخلاف تصور کسانی که جنگ را حتمی و نزدیک می دیدند، حمله به ایران مصیبت بارتر از آن تشخیص داده شده که در دستور کار فوری قرار گیرد، پس انتشار این گزارش خود به خود خبر از پایان جنگ روانی می دهد که به هدف تعیین شده [یا مقدور] خود رسیده یا نرسیده به پایان رسید. تردیدم از آن جاست که از تمام این جنگ روانی و یا تهدید به جنگ اگر مقصود آرام کردن عراق و نشاندن ایران بر سر میز مذاکره بود، این هدف به دست آمدنی است، ولی اگر هدفشان چنان که اعلام کرده اند جلوگیری از تولید سوخت هسته ای و غنی سازی اورانیوم توسط ایران بود، بدان نرسیده ناگزیر شده اند رهایش کنند که بتوانند حزبشان را از شکست بزرگ تر در انتخابات آینده نجات دهند.

اما حالا که دولت احمدی نژاد به درستی پذیرفت که این گزارش استقبال کردنی است، باید تاکید کرد که این "مثلا بزرگ ترین پیروزی سده اخیر" دستاورد سیاستی است که محمد خاتمی بر آن پا فشرد و صبر و ثباتی که با وجود همه تردیدافکنی ها و مخالفت ها بر سر آن از خود نشان داد. همان زمان که حاضر نشد بدون اطمینان از توقف روندی که وجود داشت وارد صحنه شود و به جامعه جهانی اطمینان بدهد. و باید پذیرفت که این در عین حال یک پیروزی ست برای هواداران صلح در جهان، به ویژه ایرانیان چه در داخل و خارج کشور که با فعالیت های خود نگذاشتند جو عمومی جهان در اختیار جنگ طلبان و برخی کسان قرار گیرد که از سر ناآگاهی و به خاطر خشم به حرکات حکومت ایران، عملشان به سود جنگ طلبان بود.

حتی اگر تصور رود که انتشار این گزارش حاصل گفتگوهای پنهانی دولت فعلی است و معامله ای بر سر آرامش عراق، باز تفاوت چندانی در نتیجه حاصل نمی شود وقتی که پذیرفته باشیم که هر آن چه در حوزه سیاست خارجی اتفاق می افتد در نهایت باید منافع ملی را تامین کند، و برای تقویت بنیان کشور هزینه شود. درک این اصل چندان دشوار نیست که کشورها، حتی وقتی خیال جهانگشائی دارند مقصودشان از ایجاد نفوذ و گسترش اقتدار منطقه ای – یا جهانی – این است که منافع ملی را تامین کنند. پس همه و یا تکه هائی از آن نفوذ و اقتدار را می توان در لحظات باید پای مصلحت، به بهای خوب فروخت و عوایدش را به کیسه منافع ملی ریخت. منافع ملی امروز ایران با توجه به حضور نظامی ابرقدرت زمان در اطراف مرزهای کشور، دور کردن ایران از خطرست. دور کردن ایران از جنگ. که گفته اند کنیز هندی به دفع صداع می توان بخشید.

در گذری به آن چه در سه سال گذشته بر سر این پرونده رفته، با همه نشیب و فرازهایش، می توان گفت که در دوران دولت تازه با اوج گیری تنش ها، کار هواداران صلح و آزادی دشوار بود. اگر داخل کشور بودند یا در خارج. اگر در درون بودند که از سوی دستگاه تبلیغاتی تندروان و هواداران دولت تمامیت خواه فعلی متهم به وادادگی و تسلیم می شدند، و اگر در خارج بودند از سوی بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی متهم شدند که با تبلیغ صلح دارند به دوام حکومت کمک می کنند. شادمانی نثار آنان باد که از هیچ کدام از این دو سوی افراط نهراسیدند و نپذیرفتند که به خاطر خوشامد این و آن و یا برای پرهیز از دشنام شنیدن ها، به روندی بپیوندند که احتمال خطر در آن وجود داشت و هنوز هم نمی توان گفت با یک بیانیه اطلاعاتی کاملا خطر دور شده است. پس هنوز هم ندای صلح دوستی و ضدیت با جنگ می تواند ندای مشترک همه ایرانیان باشند، الا قلیلی که بر این باورند که تنها شانس آن ها در پوشیدن لباس حامدکارزای است و شبانه با موتورسیکلت هارلی دیویدسون همراه دو تفنگدار دریائی آمریکائی از کوه و کمر گذشتن و خود را به شهری رساندن، چشم به آسمان، در انتظار.

اگر برای اعتماد سازی دو سالی تعلیق پذیرفته نمی شد. و اگر بعد از دولت خاتمی هم گروه جدید، بر طرح نگاه به شرق پافشاری می کرد و اروپا را از کاملا از دست می داد، و سرانجام این که اگر به اندازه دولت احمدی نژاد در محاسبه بر روسیه و چین تند می رفت، این چنین نبود که هست. دولت احمدی نژاد گرچه نمی تواند از این موقعیت تبلیغاتی بگذرد و حتی ابائی نخواهد داشت که آن را حاصل حضور هنوز به بر ننشسته تیم جدید شورای عالی امنیت ملی بداند، اما در حقیقت نخواهد توانست این موقعیت را به باد بدهد. و این مهم است.

چهارشنبه 86 اسفند 1 ساعت 4:1 عصر

نویسنده:


امروز اولین شماره دوره جدید کارگزاران منتشر شده است. این یادداشتی است که برایشان نوشته ام. چون هنوز سایتشان راه نیفتاده در دنباله همین پست می گذارم.

هیچ کس به اندازه خواجه حافظ به ژورنالیزم ایران خدمت نکرد، خدمتگذار بی ادعا، بی تقاضای حقوق و مزایا، باب میل و طبع مدیران و مقامات بالا. از همان زمان که اولین روزنامه با چاپ سنگی در تبریز به "حلیه طبع" آراسته شد تا هنوز که امروزست، بیتی از لسان الغیب مجرب ترین مداوای دردهای ژورنالیزم ایرانی بوده است. پرکننده جای خالی صفحات و هم جانشین مناسب تیترهای بودار.

قدیم ها بیتی از خواجه حافظ مددرسان صفحه بند هم بود. وقتی محرمعلخان می رسید از سمت نظمیه و مقاله ای، ستونی، عکسی یا تیتری را از وسط صفحه بسته شده و آماده رفتن به داخل ماشین چاپ بر می داشت و غیرقابل چاپ اعلام می کرد. در این وقت بود که ذوق هنری ژورنالیست ها و اهالی چاپخانه گل می داد و بیتی از آسمان می رسید. یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور...
روزی روزگاری رستوران کلبه را بسته بودند، همان زمان در مجله سپید و سیاه صفحه بند کم آورد و باز از خواجه حافظ کمک گرفتند و بقیه غزل را هم آوردند تا کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور... مامور وزارت اطلاعات وقت [حالا فرهنگ و ارشاد] گفته بود اینقدر یوسف یوسف نکنید من خودم با تیمسار صحبت کردم و از اداره اماکن هم پرسیده ام، کلبه باز بشو نیست. تمام .

ژورنالیزم در ایران با ادبیات متولد شد، اما کم کمک راه خود گشود. تا رسید به مشروطه و آزادی بیان حاصل آمد و مطبوعه جات آن قدر موضوع، و آن قدر خبر و نقد و نظر یافتند که به خواجه حافظ نیازی نبود. اما این بی نیازی دیر نپائید و با کشتن میرزا جهانگیرخان مدیر صوراسرافیل و ملک المتکلمین منبری صاحب سبک، و به توپ بستن مجلس، و فراری دادن تقی زاده و دهخدا به سفارت فخیمه، مرغ آزادی در قفس خفه شد و دوباره به خواجه حافظ و ابیات چاره سازش نیاز افتاد.

اما با فتح تهران و پیروزی مشروطه خواهان بار دیگر روزنامه چی ها آزاد شدند و مطبوعات پر شد از مطالب سیاسی و نوشته جات متین و وزین. نشریات ادبی هم ظاهر شدند به مطالب جدی تری مانند نقد ادبی و ترجمه از ادبیات جهان متوسل شدند. و همین زمان بود که روزنامه نگاران و شاعران دریافتند که دشمن آن ها استبداد و سانسور نیست، بلکه دشمنشان دوست ترین دوستان آن هاست، همان معشوق ازلی.

ادبیات، فلسفه و هنر، در این دوران تحول، اول بار نه در کتاب بلکه در نشریات، چهره نمودند. کتاب برای جامعه ایرانی هنوز زود بود، خواننده نداشت. حتی پاورقی ها و داستان های کوتاه که در روزنامه ها چاپ می شد، و گاهی با همان حروف ستونی باریک کتاب می شد، تا ارزان تر تمام شود، به بهای پنج شاهی هم مشتری نداشت. ژورنالیزم و ادبیات دست به گردن هم انداخته بودند تا شاید مردم نظر عنایتی به آن ها اندازند، و در کسب کمالات بکوشند. اما دریغ ازعنایتی.

حتی سال ها بعد، که تازه دوران رضاشاه هم گذشته بود هنوز کتاب های کسی مانند صادق هدایت، صدها به فروش نمی رفت. جمال زاده بعد از جنگ جهانی اول، به سفارش یک موسسه آلمانی، یک بروشور یا راهنمای تجارت نوشت که بعدها با عنوان "گنج شایگان" به فارسی هم چاپ شد. آن مرد با این همه کتاب و عمر، هرگز از چاپ کتاب هایش به زبان فارسی به اندازه همان یک جزوه اطلاعات تجاری سفارشی درآمد نیافت. می خواهم بگویم خبری نبود. ادیبان از جان مایه می نهادند، برای دل خود می نوشتند، خریداری نبود. ژورنالیزم انگار به پاس همه خدماتی که حافظ شیراز به این حرفه کرده بود، سفره حقیر خود را بر ادبیات گشود و همان لقمه نان را با ادیبان قسمت کرد.

و من خبرنگار افتخاری مجله روشنفکر که بودم، اول بار فروغ فرخ زاد را آن جا دیدم که روی پله های چاپخانه تابان نشسته بود و انگشتانش جوهری بود و داشت روی کاغذی شعرش را پاک نویس می کرد، مهشید درگهی آمده بود و او را دعوت به اتاق می کرد، و فروغ آمده بود که شعر بدهد به صفحه شعر روشنفکر که فریدون مشیری مسوول آن بود.

پس چنین بود که ژورنالیزم و ادبیات شدند دوقلوهای سیامی، لاله و لادن. و روزگار گذشت و شهریور بیست رسید و حزب توده متولد شد. و همه چیز از نو آغاز شد. ادبیات در روزنامه های حزب توده جان گرفت. به خصوص اول کار که از ملک الشعرای بهار تا صادق خان هدایت، در مناسبت ها با حزب و خانه ووکس همکاری داشتند. مطالعه بر مبحث ژورنالیزم و ادبیات در ایران، بدون نقش حزب توده و نشریات حزبی نکته زیادی ندارد. مرغ آمین را کجا خواندند، ری را، افسانه ... چنین است اولین شعرهای شاملو، سایه، کسرائی، اخوان... جز یکی دو تن مانند داود منشی زاده [مترجم گیل گمش] کسی از طایفه قلم و ادب نبود که دمی به خمره حزب نزده باشد. اما وقتی حکایت حزب آن شد که شد کمی ماندند هنوز بر آن سر.

نه کودتای 28 مرداد، بلکه انقلاب سفید که در آغاز دهه چهل رسید و بار دیگر دم کنی گذاشته شد در دیگ. کودتا درست است که حزب توده را بی پا کرد و بدون نشریات حزبی ادبیات جائی و جانی نداشت اما راست این است که سانسور را چنان حاکم نکرد که هفت هشت سال بعد با تاسیس ساواک و تشکیل یک اداره فرهنگی در سازمان امنیت. اداره ای که قرار بود اشعار را بخواند تا مبادا خسرو گلسرخی در آن از سیلی گفت باشد که از توپخانه سربالا می رود، یا وارطان شاملو چاپ شده باشد، خوشبختانه ماموران امنیتی از ریتم و وزن پریا خوششان آمده بود و نشنیدند که در آن صدای زنجیر می آمد.

در همین دوران بود که شبی از شب های صفحه بندی [آخرین شب کار مجلات]، اسماعیل پوروالی روزنامه نگار قدیمی [از مرد مبارز محمد مسعود تا بامشاد در غربت] از بیرون تلفن کرد تا مطمئن شود که غلامحسین خان مشکلی ندارد و به گرهی برنخورده است هنگام بستن صفحات. و از راه دور شنید که پای یکی از صفحات و زیر یکی از مقالات خالی مانده و هیچ گل و بوته ای هم در میان کلیشه ها نیست تا آن را پر کند. پوروالی پرسید تو سطل چی داری. و مقصودش کلیشه ها و گراوورهائی بود که در پایان هر روز صفحه بندها زیاد می آوردند و در سطلی انداخته می شد که می آمدند و می بردند برای ذوب کردن[نوعی ری سایکل یا بازیافت] جواب شنید هرچی بخوای کودک زیبا و شاگرد اول. تابستان بود و موقع اعلام نتایج امتحانات. پوروالی سرخوش از همان پای تلفن فرمان داد یکی اش را بردار، غلامحسین خان برداشت و از پشت تلفن گفت بچه ای است که کجکی نشسته و کلاهی هم یکوری سرش گذاشته. پوروالی فریاد زد: همین خوبه. زیرش بگذار... نه هر که طرف کله کج نهاد و راست نشست، کلاهداری و آئین سروری داند... غلامحسین خان هم از این همه ذوق و سرعت در به کار گیری خواجه حافظ به شوق آمد و گفت حل شد مدیر. ممنون.

صبح فردا که خبر پیچید پوروالی را به ساواک برده و بامشاد را توقیف کرده اند آه از نهادها برآمد. یعنی دیگر انفاس قدسیه خواجه حافظ هم مددی نمی رساند. کاشف به عمل آمد که غلامحسین خان در آن نیمه شب، میان آن همه کلیشه نگاتیف رنگی و کج و کوله متوجه نشده بود که آن کودک زیبا، نه شاگرد اول، بلکه عکسی از دوران ولیعهدی شاه است. خواجه حافظ انگار انتقام همه دفعاتی را گرفته بود که ژورنالیزم به رایگان از وی استفاده کرد. مامور ساواک می پرسید یعنی کسی بهتر از ایشان کلاهداری و آئین سروری می داند. مگر نه که همه دنیا در صف هستند که از راهنمائی های ایشان بهره مند شوند. باز یک عده بی وطن، منفی باف، سر در آخور بیگانه می خواهند از هر فرصت استفاده کنند و ملت را از افتخارات خود دور.


چهارشنبه 86 اسفند 1 ساعت 3:59 عصر

نویسنده:
با گذشت سی سال از چاپ مقاله رشیدی مطلق که به نوشته آنتونی پارسونز فتیله انقلاب را آتش زد، سالی ‏آغاز می شود که هر روزش یادآور حوادثی است که سی سال قبل رخ داد و سرانجام به 22 بهمن سال 57 ‏رسید. بار دیگر آن بحث کهن شده آغاز می شود که مقصر که بود. یا لعنت به ‏روشنفکران. و آن سئوال مقدر که چرا به اصلاحات تن ندادید و انقلاب را ممکن کردید.‏

در دو سوی 22 بهمن، حکومت پادشاهی و هم حکومت اسلامی، اگر هیچ شباهت دیگر نداشته باشند در این ‏نکات شبیه به هم اند که به یک اندازه از "روشنفکر" نفرت داشته و دارند. هر دو هواداران آزادی را علت ناکامی ‏های کشور می دانند. از نظر دو نهادهای حقوق بشری جهان آلت دست قدرت های جهان اند. هر دو حکومت خود را در ‏حال مبارزه با قدرت های جهانی می دیدند و می بینند و به همین دلیل توقع دارند کسی از آزادی دم نزند. با خارجی ها ‏هیچ رفت و آمد نکند. هیچ کاری نکند که فرنگی از وی تحسین کند.‏

برخی از اعضای نسل جدید گمان دارند همه این ها از جمله خصلت های دوران فعلی است و تصور می کنند در ‏حکومت مدرن پادشاهی این ها معمول نبود. ولی چنین نیست. از قضا آن چه کار اهل تاریخ را دشوار می کند ‏همین است که هواداران جمهوری اسلامی، همه عیب های جهان را در حکومت پادشاهی سراغ می کنند اما ‏از حال خود هیچ خبر ندارند. هواداران پادشاهی هم همه نقدها را به جمهوری اسلامی دارند اما در قامت ‏پادشاهی هیچ خطائی نمی بینند. حقیقت هیچ کدام از این ها نیست.‏

برای شناخت واقعی گوشه های مهم تاریخ نزدیک و معاصر، این بخت برای امروزیان هست که هم رسانه ‏های بزرگ و معتبر آرشیوهای مجهز دارند و هم دسترسی به اسناد وزارت های خارجه کشورهای بزرگ ‏دشوار نیست. به باورم همین کاری که سایت فارسی بی بی سی در انتشار بخش هائی از تحقیق مجید تفرشی ‏انجام داده، کمک بزرگی است به شناخت و خرد کردن تصورات صد در صدی مطلق زده. این ها بخش های ازاد شده اسناد وزارت خارجه بریتانیاست که بعد سی سال در اخیتار اهل تحقیق قرار گرفته است. سرکشی ‏به این اسناد حسن دیگری که دارد این است که نشان می دهد که قدرت های بزرگ هم در گمانه زنی ‏مسائل سیاسی و اجتماعی خطا می کنند. آنتونی پارسونز دیپلومات چیره دست که شاه بدون حضور وی سخن ‏های سفیر آمریکا برایش اهمیتی نداشت، حتی سه ماه قبل از سقوط حکومت در گزارشی به لندن می نویسد ‏شاه محکم است و ارتش محکم پشت او ایستاده و هیچ خطری رژیم را تهدید نمی کند.

بی بی سی دستگاه ‏خبری بزرگی که در روزهای انقلاب تنها بنگاه سخن پراکنی بود که صدایش را مردم ایران می شنیدند، خود حکایت دیگری دارد. این رادیو در ‏منابع مختلف از سوی هواداران سلطنت و شخص شاه متهم شده به هواداری از انقلابیون و ضدیت با شاه، و ‏دولت های آخر شاه سفیرانشان را در لندن زیر فشارها گذاشته بودند که از دولت بریتانیا بخواهد که دهان ‏این برنامه فارسی را ببندد، اما واقعیت جز این است. این رادیو زمانی که این موقعیت برایش به وجود آمد ‏که اولین مصاحبه را با آیت الله خمینی انجام دهد که در نجف بود و حاضر شده بود به این کار، فرصت را از ‏دست داد. رییس انگلیسی وقت بخش فارسی بی بی سی چندان موضوع را با اهمیت ندید. و این مصاحبه انجام ‏نشد. و هرگز هیچ مصاحبه اختصاصی توسط بخش فارسی با رهبر انقلاب ممکن نشد. افتخار اولین مصاحبه ‏به لوموند و اریک رولو رسید. ‏

مقصود از این مقدمه اشاره به این واقعیت است که نسل امروز که اکثرشان زاده بعد از انقلابند، برای این که ‏اسیر ذهنیت های پیش ساخته نسل گذشته نشود، و بتواند واقعیت ها را از لای دستکاری ها و غرض ورزی ‏های دوران بیرون بکشد، سی امین سالگرد انقلاب را می توانند فرصتی شمارند. از کنار هم نهادن اسناد بی ‏تردید، تصویر واقعی تری به دست می آید که رسیدن به آن ها برای نسل شاهد گذشته مقدور نبود و نیست چرا که با ‏خواست ها و آرمان هایشان نمی خواند. نسل امروز این بخت دارد که در سال های اخیر و در مراکز ‏دانشگاهی، تاریخ بی دروغ و بی غرض معاصر شکل گرفته و یا از داخل مجادلات و مناظره ها به دست ‏آمدنی شده است.‏

به عنوان نمونه. یک گوشه از تاریخ را برگزیده ام تا بر آن گذر کنم. آغاز سال 1354 ‏

این آغاز همان سالی است که گفته اند اوج موفقیت های رژیم پادشاهی بود. با فوران پول نفت، هم شاه به شدت ‏احساس بزرگی کرده بود، و هم ارتش و صنایع وسعت و قدرت گرفته، شهرها تغییر شکل داده ‏بودند. طبقه متوسط پولدارتر شده بود. تهران مرکز رجوع هزاران دلال غربی و مدیران بلندپایه و ‏سیاستمردانی بود که می خواستند شاه به عنوان تنها تصمیم گیرنده و کلید دار آن درآمد بزرگ، نگاه ‏مرحمتی به آن ها بکند. هر کس با شاه آشنائی داشت توسط شرکت های بزرگ صید شده بود که واسطه ‏معاملات شود. روسای جمهور و پادشاهان عالم مدام پشت خط تلفن و در صف انتظار سفر به تهران بودند. ‏بنادر مملو از کالا بود و دریاهای اطرافش شب ها روشن از چراغ صدها کشتی باری که در انتظار بارگیری ‏بودند. پاویون سلطنتی و دولت پرکار بود و به طور متوسط هر دو روز یک میهمان بلندپایه از جائی از جهان به تهران می آمد. و همین زمان بود که ماجرای اروند رود حل شد و صدام حسین معاون ریاست جمهور عراق وساطت ‏بومدین را پذیرفت و دنبال شاه به راه افتاد و در الجزیره قراردادی را امضا کرد که شش سال بعد به تصور ‏انهدام ارتش شاه و نبودن شخص شاه آن را تحمیلی خواند و پاره کرد و جنگ هشت ساله آغاز شد. قرارداد ‏الجزایر پیروزی بزرگی بود برای شاه که بعد از پیروزی وی در جنگ با شرکت های فروشنده نفت و ‏کشورهای مصرف کننده، دومین پیروزی وی به حساب می آید که در عین حال باعث شد مشکلاتش با ‏شوروی و کشورهای سوسیالیستی هم حل شود و آن ها هم در زمره دوستان در آمدند. چه رسد به آمریکا که در ‏هشت سال قدرت محافظه کاران که همگی از دوستان و نزدیکان شاه بودند، عملا ایران بزرگ ترین پایگاه ‏خارجی آمریکا شده بود و نزدیک شصت هزار مستشار نظامی آمریکائی در ایران بودند و امکاناتی که در ‏اختیار ارتش ایران گذاشته می شد مورد حسد همه همپیمانان آمریکا بود. سران خاورمیانه برای حل مشکلات ‏خود با واشنگتن، از شاه کمک می گرفتند. یازده پادشاه برکنار شده از سراسر جهان حقوق بگیر دربار ایران ‏بودند و شش تایشان ساکن تهران. ‏

پانزده روز مانده به آغاز این سال، شاه به طور ناگهانی احزاب صوری را تعطیل، و اعلام یک حزب ‏واحد فراگیر کرد، و مملکت به صورت یک حزبی درآمد. در حالی که پیش از آن چند بار و از جمله در کتاب ماموریت برای وطنم به کشور های ‏کمونیستی تک حزبی ایراد گرفته بود که دیکتاتوری هستند و رعایت رقابت های سیاسی را نمی کنند و بدترین نوع ‏حکومت اند. اما اعلام تاسیس حزب رستاخیر و اجبار مردم به شرکت در آن، به سادگی نبود. روزی که شاه ‏سرمست از اضافه درآمد نفت و تملق های مدام خارجی و داخلی این تصمیم را اعلام داشت، در ضمن گفت هر ‏کس نمی خواهد عضو این حزب شود، پاسپورت بگیرد و برود.‏

در این زمان مدت کوتاهی بود که در زندان تهران برای سیاسیون گیرنده تلویزیونی گذاشته بودند تا زندانیان که ‏برخی از آن ها هنوز حاضرند اخبار را نگاه کنند. از شاهد موثق جان به در برده نقل است که روزی که این ‏صحنه از تلویزیون پخش شد بیژن جزنی رهبر فکری سازمان فدائیان خلق و برجسته ترین چهره فعال به ‏بندافتاده مخالف رژیم در آن زمان، بعد از دیدن آن صحنه آهسته گفت "ما را می کشند. این نوع تصمیم گیری ‏های از بالا و از موضع قدرت،از آن جاست که شاه با قدرت های جهانی ساخته. در این وضعیت منقدی ندارد ‏و ما را تحمل نمی کند."‏

سال 1354 آغاز شد، شاه و خانواده و میهمانان خارجی گرانقدرش در کیش بودند، که روز 24 فروردین ‏روزنامه اطلاعات گزارشی درباره حزب رستاخیز چاپ کرد که در آن خبرنگار از یکی از معاونان حزب ‏رستاخیز پرسیده بود رابطه این حزب با دولت چه می شود. شاه با خواندن این بخش از روزنامه عصبانی شده ‏و بنا به نوشته اسدالله علم ، وزیر دربارش را احضار می کند و می گوید" همین حالا که مرخص شدی به ‏روزنامه کیهان به مصباح زاده تلفن کن که مردکه، این حرف ها چیست که می نویسی. راجع به حزب، هر ‏کس هر غلطی می کند می نویسید؟ منجمله یکی پرسیده چرا در اساسنامه حزب تکلیف دولت روشن تعیین ‏نشده. شما هم چاپ کرده اید. به آن ها تفهیم کن که تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزیران با شخص ‏پادشاه است، و شاه ریاست فائقه بر قوه مجریه دارد. دیگر این ها فضولی است. روزنامه از خودش توضیح ‏بدهد" علم بر این نوشته اضافه کرده "مرخص شدم فوری در این زمینه اقدام کردم. معلوم شد بدبخت کیهان ‏نیست و اطلاعات است و به هر حال آن ها این را تصحیح کردند"‏

گفتنی است که قانون اساسی مشروطه سلطنتی،شاه را فردی بدون مسوولیت می شناخت که حق دخالت در امور قوای ‏دیگر را نداشت و برای تصریح در قانون اساسی نوشته شده بود که وزیران نمی توانند برای اعمال خود به فرمان شاه متوسل شوند. شاه آن قدر به عمل غیرقانونی خود ادامه داد ‏که دیگر باید می گفت صدای انقلاب شما را شنیدم و شنید. چنان که پدرش با همه خدماتی که به ایران کرد، که کرد، آنقدر در خلاف قانون و استبدادی جلو رفت که وقتی قوای خارجی کشور را اشغال کردند و مجبور به استعفا شد یک نفر اشکی نریخت و به این سرنوشت اعتراضی نکرد.‏

اما در همان روز دوشنبه 25 فروردین گفتگوهای دیگری هم بین شاه و محرم او می گذرد. از جمله زنده ‏شدن یاد پانزده خرداد 42 . اسدالله علم که آن موقع نخست وزیر بود، آغاز می کند "صبح پانزده خرداد هم که ‏اول با تلفن از من سئوال فرمودید حالا که انقلاب شده چه می خواهی بکنی، من عرض کردم توپ و تفنگ در ‏دست من است... مادرشان را پاره می کنم. از ته دل خندیدید و فرمودید من موافقم و پشت تو هستم. اگر کمی ‏تزلزل در اعلیحضرت بود من چه غلطی می توانستم بکنم. همه چیز بر باد رفته بود. فرمودند بلی همان ‏آخوندهای شپشو ما را می خوردند و تو نمی دانی که [عبدالله] انتظام و [حسین] علا با چه وضعی پیش من ‏آمدند. سر من داد زدند که بس است بس است، آدم کشی بس است، دولت را بیندازید و با آخوندها کنار بیائید. ‏بعد که من حرف آن ها را شنیدم آن ها را از اتاق بیرون کردم و تو را خواستم و آن دستورات را دادم. درست ‏روز هجده خرداد بود که شاهنشاه مرا به کاخ سعدآباد احضار فرمودند و این اوامر را فرمودند و من تمام آن ‏سه روز را از دفترم خارج نشده بودم و به سعدآباد هم با زره پوش رفتم چون هنوز شهر متشنج بود. فرمودند ‏خوب به خاطر دارم. عرض کردم پس برای علیاحضرت [در مقام نایب السطنه] هم یک آموزش لازم است. ‏فرمودند فایده ندارد. اولا ایشان زن هستند و بعد هم خیلی ساده هستند. عرض کردم پس برای والاحضرت ‏همایونی [ولیعهد] باید فکری بفرمائید. فرمودند خودم باید به او بیشتر برسم و درسش بدهم . عرض کردم از ‏لحاظ کشور لازم است این کار ها بشود."‏

و دو روز بعد از این گفتگوها و تنها چهل و پنج روز بعد از تاسیس حزب رستاخیز که جزنی را به آن گمانه ‏زنی رسانده بود، سی زندانی سیاسی را از بقیه همبندان جدا کردند به بهانه ای. شب بیست و نهم فروردین بود ‏که نیمه شبان صدای گلوله در اوین می پیچد. بیژن جزنی را به همراه هشت زندانی دیگر(کاظم ذوالانوار، و ‏مصطفی جوان خوشدل از اعضای مجاهدین خلق، و حسن ضیا ظریفی،عباس سورکی،محمد‎ ‎چوپان زاده،مشعوف ‏کلانتری،عزیز سرمدی واحمد جلیل افشار از چریک های فدائی خلق) بازجویان و شکنجه گران مست به ‏تپه بالای اوین بردند و شروع کردند به تیرباران آن ها‎ به همین سادگی گمانه زنی جزنی درست در آمد آن هم بعد حدود یک ماه و نیم. خاطرات اسدالله علم در صبح آن شبی که این حادثه رخ داد و نمی توانست بدون اجازه شاه بوده باشد، هیچ نشانه ای از واقعه اوین ندارد. شرح این است که شام ملکه مادر بریتانیا میهمان دربار بود. صبح چهار سفیر شرفیاب شدند. "شاهنشاه سرحال بودند از بارندگی های اصفهان و کرمان .فرمودند بعد از ظهر را گردش می رویم. من هم بعد از ظهر را با دوستم گذراندم . خوب بود... سر شام مطلب مهمی نیود. الا این که امشب ملکه اوقاتش تلخ بودند و تمام مطلب را با بدبینی و کسالت می دیدند. ناگزیر بودم درباره برنامه سفر آمریکا عرایضی بکنم. و احمقانه فکر کردم سر شام هر دو تشریف دارند مطالب را بیان دارم. باعث اوقات تلخی بین اعلیحضرتین شدم. غصه خوردم و سرم درد گرفت. به این جهت به منزل برگشتم . شنا کردم که بتوانم بخوابم" ‎

و اگر برای عبرت حاضران و ناظران بخواهیم این نوشته را کمی دیگر ادامه دهیم و دورینیمان را کمی ‏بچرخانیم، باید به یاد آورد که دو سال بعد از این روزها، اسدالله علم گرفتار سرطانی بدخیم شده و مرده بود. شاه ‏جای علم را به رقیب او داد که علم از وی متنفر بود، یعنی امیرعباس هویدا. و این نخست وزیر سیزده ساله را ‏که دوران دولتش خوش ترین دوران پادشاهی وی بود، وقتی اولین نشانه های انقلاب ظاهر شد، همراه گروهی دیگر از دولتمردان آن سال ها به زندان ‏انداخت، تا شاید اعتراض های مردم را به آن ها متوجه کند. که نشد. دولتمردان زندانی گناه بزرگشان این بود که فرامین وی را اجرا کرده و نگفته بودند که دخالت شاه در کار ‏حکومت قانونی نیست. و جز این نیست سزای کسانی که تملق گوی قدرت می شوند. هویدا در همان زندان بود که انقلاب شد و وی خود را تسلیم انقلابیون کرد و در حالی ‏که دولت بازرگان مشغول تدارک محاکمه عادلانه اش بود، با خودسری صادق خلخالی اعدام شد.‏

اما در همان دوران که فکر قربانی کردن یاران در سر ها افتاده بود، وقتی از هر جای شهر صدای الله اکبر بلند بود، سفیران آمریکا و ‏بریتانیا هم چاره ساز نبودند، افسری که کارتر فرستاد هم مانند کرومیت روزولت منجی نشد و سوپرمنی نبود که ‏برای نجات سلطنت آمده باشد، شاه دست به دامن همان ها شد که پانزده خرداد با ناسزا از اتاق بیرونشان کرده بود. دکتر ‏علی امینی، عبدالله انتظام، علی دشتی، سیدجلال تهرانی، امیرتیمور کلالی، دکتر صدیقی و همه آن ها که چهارده سال قبل وی را به مماشات در مقابل مردم فراخوانده و بعد هم مغضوب شده بودند. سالخوردگان در این دیدار ها دیدند که شاه از ‏فشارهای روانی و بیماری به شدت لاغر شده. و در چنین حالی همان ابتدا می گفت گذشته را فراموش کنید خطا کردیم ‏حالا چکار باید کرد. امینی و انتظام و تهرانی در گفتگوهائی که در همین زمان با مهندس بازرگان و آیت الله ‏مطهری برقرار کرده بودند، با کمک فلسفی واعظ می کوشیدند راهی بیابند. اما در همان زمان روزی مهندس ‏بازرگان از آنان پرسید شما که اینک دلتان به درد آمده است با اطمینان می توانید بگوئید که اگر بحران بگذرد ‏اوضاع گذشته تکرار نخواهد شد، اول از همه سید جلال تهرانی [ که به ریاست شورای سلطنت منصوب شد] ‏به حرف آمد و گفت اصلا و ابدا، من هیچ تعهدی نمی کنم.‏

‏ وقتی خبر این رفت و آمدها به نوفل لوشاتو رسید آیت الله خمینی در یک سخنرانی گفت مردم کارشان از این ‏حرف ها گذشته، دیگر امکان آشتی با این آدم وجود ندارد. در این شرایط اگر آقای امینی هم با این ها باشد از ‏چشم مردم می افتد.[نقل به مضمون] دکتر امینی فردای روزی که معلوم گشت سید جلال تهرانی در نوفل ‏لوشاتو بعد ملاقاتی با رهبر انقلاب استعفا داده است، پاسپورت سیاسی گرفت و رفت. در حالی که از همان ‏پانزده خرداد تمام سالخوردگان مانند وی مورد غضب قرار گرفته گذرنامه های سیاسی و حتی حقوقشان ‏را از دست داده بودند، خاطرات اسدالله علم نشان می دهد که در روز پانزده خرداد شاه حتی دستور زندانی ‏کردن این سالخوردگان با تجربه را داده بود و علم به عنوان نخست وزیر "استدعا کردم که از تقصیراتشان ‏بگذرند". ‏

تاریخ قصه نیست. غرور، فاصله افتادن بین قدرت و مردم، و فریب خوردن صاحبان قدرت که ابراز احساسات مردم را نشانه محکم بودن جای خود می بینند، قصه نیست، واقعیت های دردناک است از ضعف بشر. و از همین جاست که به این نتیجه می رسند که می توان مخالف را به بند کشید و کشت . و از همین روست که گفته اند تاریخ تکرار می شود.‏

‏ این بازگوئی زمانی اتفاق می افتد که بحث انتخابات مجلس درگیرست. بیشتر روزنامه های رقیب دولت ‏تعطیلند. گروهی که خود را به بالاترین راس قدرت منتسب می کنند، اصرار دارند که جز خودشان کسی را به ‏مجلس و دولت راه ندهند. یک گروه مانند آقای خاتمی اصرار دارند که هر چه آزادتر و بدون دخالت تر ‏برگزار کردن انتخابات به نفع نظام است، نماینده ولی فقیه در روزنامه کیهان با تندترین کلمات و تعابیر ‏کسانی مانند خاتمی، و هاشمی رفسنجانی را که خود سی سال نگهبان همین درگاه بوده است فرصت طلبانی ‏صفت می دهد که مردم را نمی شناسند. یعنی به شما مربوط نیست، ما خودمان نفع نظام خودمان را خوب می دانیم. ‏

چهارشنبه 86 اسفند 1 ساعت 3:57 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عکس
[عناوین آرشیوشده]
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
پیوندهای روزانه

8964: کل بازدید

1 :بازدید امروز

0 :بازدید دیروز

 RSS 

آرشیو
درباره خودم
لوگوی خودم
تحقیقات و مقالات
اشتراک
 
خانه مدیریت ایمیل